284. خواب موندم

ساخت وبلاگ
بعد از 24 ساعت مغزم لود کرد که عمه شدی یعنی چی! کم کم که یخ سکوتم و فکرای درهم برهمم باز شد. همسر گفت بیا زنگ بزنیم بهشون تبریک بگم. بعد از کلی مسخره بازی همسر و برادرم گوشی دادن به من. هنوز الو نگفته داداشم گفت: عمه اش سلام! ته دلم یه چیزی تکون خورد، انگار تازه الان فهمیدم درمورد یه موجود زنده حرف میزنیم تازه از ذوق کلی قربون صدقه اش رفتم! مامانش ^_^ گفت خرداد دنیا میاد. یعنی از خرداد ما یه فسقل داریم که میتونیم بغلش کنیم و تا دلمون میخواد بوسش کنیم. یه فسقل که من عمه اشم ! خدایا شکرت. ان شالله سالم باشن همشون. امشبم گریه میکنم  اما از خوشحالی! 284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:47

شنبه ها برای من روز وزن کشی، روز مهمیه نه؟ خب این هفته وزنم هیچ تغییری نکرده همون 61/20 بود. ولی راضیم. هفته دیگه ان شالله کمتر شده!
پی نوشت: جمعه تولد خواهرشوهر کوچیکه است و پیرو همون جوگیر شدنمون میخوام دعوتشون کنم و براش کیک بگیرم و تولد تولد کنیم :)
284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 129 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:47

اعصابم خورده میخوام یکی بگیرم خفه کنم هرکی که دم دستم باشه :(بچه های رادیولوژیمون خیلی پررو شدن هرکاری با اینترنت دارن میان اتاق من. خب منم کل ماه 5 ساعت اینترنت دارم. از طرفی دستگاه سی تی اسکن هروقت مشکل نرم افزاری پیدا کنه باید به اینترنت وصل بشه تا کارشناسای شرکت مشکلشو حل کنن. همیشه این کارا با اکانت من انجام میشه :/ اینقدم پررو شدم که یه بار منو پیج کردن رفتم اونجا مسئولشون داشت با تلفن حرف میزد از دور به من اشاره کرد بنویس! میگم چیو میگه رمز و پسوردتو دیگه  0_0 برای کارای ثبت نام تو انرژی اتمی. یه جورایی فکر کردن من وظیفمه! یعنی چی!به مهندس آی تی قدیمیه (آدم بی خود و مغرور) زنگ زدم که رادیولوژی احتیاج داره بهش اینترنت بده. زده به مسخره بازی که من با اونا از این حرفا ندارم که ها ها ها! خودت میدونی دیگه ها ها ها ! (حالا من سکوت اونم ول نمیکنه) سر همون جریان دیگه که خانومم اونجاست. گفتم به هرحال من نمیدونم  احتیاج دارن بهشون ساعت بدین. میگه درخواست بدن ببینم اصلا میخوان یا نه!حالا امروز منو دیده دوباره همه چیو براش توضیح دادم. میگه به من چه ! با اکانت خودت برو 5 ساعت خیلی هم زیاده ه 284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:47

دیشب رفتیم خونه مادرشوهر اینا کلی بهمون خوش گذشت. خیلی حرف زدیم گفتیم و خندیدیم منم پیشنهاد تولد دادم و همه چقد خوشحال شدن مخصوصا پدرشوهر و مادرشوهر. هرچی گفتن کیک دیگه خودمون میگیریم گفتم نه من دوست دارم امسال خودم بگیرم.حالا خواهرشوهر بزرگه این ترم کلا 4 واحد داره. کلاساش هم سه شنبه هاست.کل این ترمم فقط 1 بار رفته، یه روزه رفته و اومده. نگو این هفته تصمیم گرفته بره بمونه.خب ماهم فکر کردیم دیدیم تا اون بیاد دوباره کوچیکی میره 2هفته دیگه میاد که اربعین. بعدشم تولدش این هفته است. همسر گفت پس 5 شنبه حتما بیاین! یک دفعه خواهر محترمش لحنش عوض شد و با یه حالت بدی گفت: آره حتما برین. چه من باشم چه نباشم! اصلا کاری به من ندارین! حالم گرفته شد شدید! هیچکس چیزی نگفت فقط خجالت تو چهره مادرشوهرم دیدم :( همسر خیلی منطقی بهش گفت چرا به خودت میگیری من میگم 5 شنبه بیاین خونه ما. تولد فهیمه هم این هفته است. کسی با تو دعوا نداره! خودش فهمید چه گندی زده سریع سعی کرد خوش اخلاق باشه و به روی خودش نیاره خیلی هم سعی کرد هی به ما نگاه کنه و حرف بزنه. ولی من حالم گرفته شد همه ذوقم واسه تولد گرفتن کور شد. خدار 284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 159 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:47

دیروز عصر مامانم زنگ زد با یه عالمه خبر خوب... اولیش اینکه کسری بسیج داداشمو حساب کردن و اول بهمن سربازیش تمومه :) که خبر خیلی خیلی خیلی خوبی بود. دوم اینکه عروسمون علاوه بر اینکه مامان شده خاله هم شده :) خیلی خوشحال شدم.... راستش من با بابام خیلی رسمی ام معمولا هفته ای یک بار اونم جمعه ها که با همسر هستیم باهاش صحبت میکنم. مثلا خیلی پیش نیومده گوشیم زنگ بخوره و اسم بابام روش بیفته! اینقدر که بعد از نزدیک 5 سال هنوز بعد اسم شوهر من یه آقا میذاره! جمعه که زنگ زدیم خونه و نبود و دیروز مامانم گفت بابا هم اینجاست بیا صحبت کن. طبق معمول سلام و احوال پرسی. بله ما خوبیم. شما خوبید؟ و ... بعد گفتم مبارکه پدر بزرگ شدید. گفت بله اینا یه کم عجله داشتن. شما مامان نشدی؟ نه... من مامان نشدم! اخ چقد سخت بود گفتن این جمله اونم به بابا. یه دفعه بغض گلومو گرفت. تمام سعیمو کردم صدام عوض نشه و خداحافظی کردم. همینجوری اشک بود که میومد پایین. فقط به خاطر یه جمله! خیلی سنگین بود برام. خیلیییی! خبر بد: خواهر شوهر بزرگه داره برمیگرده. اهههههههههههه دلم نمیخواد ببینمش. اصلا چه کاری بود اینا رو دعوت کنم!!! دوسشو 284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 172 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:47

دقت کردین بعضیا چقد بیخیال و بی مسئولیت ان؟؟ واقعا از دیدن کاراشون تعجب میکنم. اول مسئول بخش رادیولوژی . سر همین جریان اینترنت همیشه واسه کاراش باید میرفته اتاق این و اون. من بودم عمرا این کارو نمیکردم حتما حتما وضعیتمو تغییر میدادم. ولی ایشون خیلی ریلکس انگار نه انگار و در نهایت من یه تغییر براش ایجاد کردم. (با دعوا) چند وقت پیش یه شرکت واسه تعمیر دستگاه ظهور و ثبوت بیمارستان اومد و چون بین چندتا شرکت تعمیراتی ما ایشون انتخاب کردیم ، به من و مسئول بخش رادیولوژی نفری یه فلش دادن.من که کلا فلش وسیله کارمه، از ترم 1 دانشگاه همیشه جز وسایل ضروری کیفم بوده.اونم گذاشتم تو کمدم بالاخره یه روز به کار میاد. ولی ایشون همیشه واسه انجام کاراش دنبال اینه که فلش سوپروایزر بگیره. یافلش آموزش بگیره یا فلش منو بگیره!!! درنتیجه هر وقت میاد یه کاری کنه میگه ای واییی فلان مدرکم تو فلاش سوپروایزر! دیگه رفت تا شنبه و با یه لبخند ملیحی میره 0_0 جدا از همه اینا غرور نداره؟؟؟؟ من اگه یه وسیله رو نداشته باشمم عمرا تا مجبور مجبور مجبور نشم نمیرم از کسی قرض بگیرم. به هر نحوی شده تهیش میکنم. دیگه چه برسه به اینکه 284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:47

پنج شنبه شب مراسم تولد به خوبی و خوشی برگزار شد.به هممون خیلی خوش گذشت. خواهرشوهر کوچیکه هم با اینکه دیگه میدونست تولدشه ولی بازم خیلی سورپرایز شد و بهش خوش گذشت... اول خیلی واسه کیکش ذوق کرد چون اسم شناسنامشو روش نوشته بودن (پیشنهاد من بود) و بعدم برای ظاهر کیکش که به رشتش که تربیت بدنی میاد . اینم عکس کیک (اون پاها رو به بزرگی خودتون ببخشید) بعدم هدیه های منو خیلی دوست داشت . بقیه بهش پول دادن. اینم عکس هنرهای من که دو هفته بود درگیرشون بودم befor & after در کل شب خوبی بود و بهمون خوش گذشت.این همه بد خواهرشوهر بزرگه رو مینویسم، خوبیشم بنویسم دیگه نه؟ مادرشوهر طبق معمول شروع کرد بچه بچه بچه بچه ...... تولد بچتون، تولد بچتون ، تولد بچتون.... گفتم تولد بچه ما هر کی بیاد باید یه بچه بگیره دستش بیاد وگرنه چه فاییده ای داره؟ گفت تو حالا بیار من میخوام این دوتارو بعد از صفر بفرستم برن بعدم زود برامون بچه بیارن(اشاره به خواهر شوهر بزرگه و برادر شوهر) خواهر شوهر خیلی عادی گفت خب اصلا ما ازدواج کنیم شاید نخوایم بچه بیاریم. شاید اصلا خدا نداد. هرکس زندگی خودشو داره. تو نباید هی بگی بچه بیار 284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 168 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:47

قصدم واسه وزن کردن فردا بود. ولی امروز دیالیز کارم داشت گفتم خب خودمو وزن کنم دیگه!
وزنه بنده خدا بین 60.00 و 59.90 نمیتونست تصمیم بگیره هی اومدم پایین دوباره رفتم بازم با خودش چلنج (چالش) داشت. ماهم گفتم 60.00 قبول . کی من 2 کیلو میام زیر 60 خیالم راحت بشه.
رفتم سونو دادم گفت هیچ مشکلی نداری همه چی طبیعی. فولیکول اکتیو هم داری! همکارم گفت دلیل اصلی اینه که استرس داری و تمام فکر و ذهنت همینه. بیخیالش شو.
خب سخته ولی سعی مکنم :)

284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 149 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:47

حالم بده مثل هرماه. این چه مرضیه من دارم. ماه پیش خونه بابام اینا بودیم خدا میدونه چندتا استامینوفن خوردم که کسی نفهمه. فردا میخوام باز برم یه سری آزمایش بدم ببینم این تب و لرز ماهانه چیه. هرچند میدونم بازم بیفایده است. یه حسای بدی دارم من روزی چندبار مانیتور و پالس اکسی متر هارو چک میکنم. بیشتر رو خودم. همیشه ضربان قلبم خیلی بالاست امروز ۱۳۲ تا بود. خودم ترسیدم. رفتم نشستم صبر کردم آروم بشم. شد ۱۲۰ بعد کم کم اومد تا ۱۰۸. به مسئول بخش گفتم بالایت نه؟ ۱۰۸ تاست. یهو یکی از دکترامون برگشت و خیلی بد نگام کرد. نمیرم؟ کاشکی یکی بود برام یه چایی نبات درست میکرد. یا سوپ . حالا چطوری پاشم برم ظرف بشورم، خونه رو مرتب کنم. واسه شام و فردا ظهر غذا درست کنم. حالم بده تب دارم و میدونم دارم چرت و پرت میگم 284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 157 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:47

با توجه به این متن من بهتر از هیچی تعریف نکنم :/

284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 127 تاريخ : سه شنبه 4 آبان 1395 ساعت: 20:58

اینقد هی آدم میمیره :( همه تصادفای الکی خودشون چپ کردن. طرف یهو رفته زیر تریلی و خیلی دلیلای الکی تر....همشونم میمیرن :( خواهر همکارمونم تصادف کرده و فوت کرد.

اینقد هی نوزاد میمیره :( یا مرده دنیا میان یا بعدش میمیرن :(

چه وضعیه؟

دارم میترسم کم کم

حس بدی دارم

284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 124 تاريخ : سه شنبه 4 آبان 1395 ساعت: 20:58

دیشب بهم گفت: همه دنیا نباشن فقط تو باشی.... بسه. جدی میگم! واقعا جدی گفت. واقعا واقعا گفت. خشکم زد. بعد صورتشو از من قایم کرد روش نشد بهم نگاه کنه. خواب از سرم پرید و تا صبح به حرفش فکر کردم. مینوسم که یادم نره چی شنیدم. که یادم نره از من خوشبخت تر کسی تو دنیا نیست. یادم نره که این حرف بعد از 4 سال زندگی زیر یه سقف شنیدم نه تو قرار اول و تو کافی شاپ.که هروقت از هرچیزی دلگیر شدم حتی دوری از خانوادم، یادم نره هیچ جای دیگه این دنیا من اینقدر خوشبخت نمیشدم! 284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 158 تاريخ : سه شنبه 4 آبان 1395 ساعت: 20:58